دریای پرماجرا - ماجراهای یک سفر دریایی پرخطر
روزی روزگاری، در یک روستای ساحلی کوچک، پسری به نام امیر زندگی میکرد. امیر عاشق دریا و ماجراجوییهای دریایی بود. هر روز به ساحل میرفت و با کشتیهای کوچک چوبیاش بازی میکرد. او همیشه آرزو داشت که یک روز به یک سفر دریایی واقعی برود. یک روز، وقتی امیر در ساحل بود، کشتی بزرگ و زیبایی به نام “دریای نقرهای” به بندرگاه رسید. کاپیتان کشتی، پیرمردی مهربان به نام کاپیتان نادر، با لبخند به امیر نزدیک شد و گفت: “سلام پسر کوچولو! آیا دوست داری به یک سفر دریایی پرماجرا بروی؟” ...