به دشتی دور افتاده از جنگل، جایی که گلههایی از حیوانات مختلف زندگی میکردند، سفر کنیم. در این دشت، گونههای مختلفی از حیوانات زندگی میکردند؛ از شیرهای قدرتمند گرفته تا پلنگهای سرزنده و خرسهای خوابآلود. همه آنها در آرامش و آشتی با یکدیگر زندگی میکردند.
یک روز، آسمان آبی و صاف بود و خورشید از بالای سرشان درخشید. شیرک بزرگ و شجاع به نام لئو، رهبر این گله از حیوانات، با دوستانش دور از چشم بدخیم شکارچیان در دشت میگشت. باهم جمع شده بودند تا از یکدیگر حمایت کنند و از خطراتی که ممکن بود محافظت کنند.
یک روز، هنگامی که حیوانات در حال بازی و شادی در دشت بودند، ناگهان صدای یک شکارچی آشنا به گوشانشان رسید. این شکارچی، روباهی حیلهگر به نام فردی بود که به دنبال صید بود. لئو، که از داستانهای پیر ماهیخوریها درباره فردی شنیده بود، همه را هشدار داد که از او بپرهیزند.
پس از اطلاعرسانی به دوستانش، لئو تصمیم گرفت تا یک برنامه برای مقابله با فردی و سایر شکارچیان برگزار کند. آنها به همت و همدلی، در کنار هم ایستاده و منتظر شکارچیان بودند. به تدریج، فردی به دنبال شکار در دشت آمد و آنها را هدف قرار داد.
لئو به همه دستور داد که هوشیار باشند. هنگامی که فردی به نزدیکترین درختها رسید، سامی، سنجاب کوچک و بازیگوش، به سرعت به شاخههای درخت بالا رفت و شروع به چرخیدن و جابجا شدن کرد تا توجه فردی را جلب کند.
در همین حین، مکس، میمون بامزه و پرانرژی، از درخت به درخت پرتاب شد و صورتهای شوخی میکرد تا فردی را گیج و شگفتزده کند. از سوی دیگر، الا، فیل دوستداشتنی و دلسوز، با بیماری خود، آبی شدند و آب را از رودخانه به سمت فردی پاشیدند که او را ترساند و به فرار وادار سازد.
حیوانات به هم خندیدند و از پیروزی خود لذت بردند. از آن روز به بعد، حیوانات در دشت دیگر به یکدیگر نزدیک شدند و همیشه آماده بودند که از همدیگر حمایت کنند و از هر خطری که ممکن بود دفاع کنند.
همچنین، لئو به دوستانش یاد داد که همیشه با هم متحد باشند و از یکدیگر حمایت کنند. حیوانات به این تجربه یاد گرفتند که همکاری و همبستگی به آنها کمک میکند که به راحتی با مشکلات دشواری که ممکن است پیش بیاید، مقابله کنند و به این وسیله از جان خود محافظت کنند.
پایان