goldbird

در جنگلی دوردست، جایی که درختان بلند و پر از زندگی به آسمان می‌رسیدند، زندگی می‌کردند. در این جنگل زیبا، یک پرنده خاص به نام “زرین” وجود داشت. زرین پرنده‌ای با پرهایی طلایی و درخشان بود که هر کودکی که آن را می‌دید، از دیدن زیبایی پرهایش شگفت‌زده می‌شد.

یک روز، زرین که در جنگل پرسه می‌زد، یک بچه‌ی کوچک و غمگین را دید که در زیر یک درخت نشسته بود. بچه گیج شده بود و دیگر راهی برای خروج از جنگل نمی‌دانست. زرین با پرهای طلاییش به سرعت به سوی بچه پرواز کرد و پرسید: “سلام، چرا اینقدر غمگین هستی؟”

بچه به زرین نگاه کرد و گفت: “من گم شده‌ام. نمی‌دانم کجا باید بروم و چطور به خانه برگردم.”

زرین به زیبایی پرهایش خندید و گفت: “نگران نباش! من به تو کمک خواهم کرد.” او سپس بچه را به دست گرفت و به آسمان پرواز کرد تا از بالای درخت‌ها به جستجوی مسیر برگشت به خانه‌ی بچه بپردازد.

هم‌دوست همیشگی زرین، یک خرگوش شاد و پر انرژی به نام “پرل” نیز به زودی به کمک آن‌ها می‌آمد. پرل با چشم‌های خندان به زرین و بچه نگاه کرد و گفت: “ما به زودی راه خود را پیدا خواهیم کرد، نگران نباش!”

زرین، پرل و بچه کوچولو در آسمان پرواز می‌کردند و به دنبال نشانه‌هایی برای راهنمایی به خانه‌ی بچه می‌گشتند. آیا آن‌ها موفق به پیدا کردن راه برگشت خواهند شد؟

در این دنیای جادویی و پر از دوستی، هر چیزی ممکن است. این داستان تا اینجا تمام شد، اما ماجراهای زیبای زرین، پرل و بچه کوچولو همچنان ادامه دارد. پایان