friends

در شهر کوچک و دل‌نشینی به نام پرگل، پسربچه‌ای خوش‌رو و دوست‌داشتنی به نام آرمین زندگی می‌کرد. آرمین یک پسر کنجکاو و مهربان بود که همیشه با لبخند به همه اطرافیانش سلام می‌کرد و با همه خوبی می‌کرد. آرمین دوست داشت با دوستانش به پارک بروید و بازی کند. او با دختری به نام پریا و پسری به نام امیر در پارک بازی می‌کرد. آنها همیشه با هم به گل‌ها نزدیک می‌شدند و به آنها آب می‌دادند. یک روز، آرمین به همراه دوستانش به باغی پر از گل و میوه‌های خوش‌مزه رفتند. آنها با هم گل‌ها را آب دادند و از طبیعت لذت بردند. در حین بازی، آرمین یک پسر جدید به نام مهران را دید. او تنها و در حال گریه بود. آرمین با دوستانش نزد مهران رفت و از او پرسید چرا گریه می‌کند. مهران گفت: “من تنها هستم و دوستی ندارم.” آرمین با لبخند به مهران گفت: “ما دوست خوبی هستیم و همیشه کنارت هستیم.” آرمین، پریا، امیر و مهران همیشه با هم در پارک و باغ‌های شهر بازی می‌کردند. آنها با لبخند بر لب، گل‌ها را آب می‌دادند، با درختان می‌پرسیدند و از حیوانات کوچک در پارک مراقبت می‌کردند. هر روز جدیدی برای آنها فرا می‌رسید و دوستی‌شان هر روز قوی‌تر می‌شد. در این دنیای کوچک و دوست‌داشتنی، آرمین و دوستانش نشان دادند که دوست داشتن و به اشتراک گذاشتن لحظات شادی، یکی از بزرگترین نعمت‌های زندگی است. آنها با همیشه نشان دادند که همیشه می‌توان با یکدیگر به یادگیری از یکدیگر کمک کرد.

پایان.