
در دهکدهای کوچک واقع در دل کوهستان، یک باغ بزرگ و زیبا وجود داشت که همه اهالی دهکده به آن افتخار میکردند. این باغ پر از گلهای رنگارنگ، درختان میوه، و گیاهان خوشبو بود که هر کودکی که به آنجا میآمد، با دیدن آن به شگفت میافتاد.
یک روز، باغبانان دهکده تصمیم گرفتند که یک مسابقه برگزار کنند. این مسابقه باغبانی بود که هر کسی که بتواند باغش را زیبا و پر از شکوه نگه داشته، برنده خواهد شد. هر باغبان باید از طریق مراقبت، آب دادن، و نگهداری از گیاهانش، باغ خود را بهترین حالت ممکن برساند.
نانای گلی و باغبانان دیگر از دهکده، با شور و شوق به مسابقه پرداختند. نانای گلی باغش را با این امید زیبا و شاداب نگه داشت تا بهترین باغبان اعلام شود. او همه روزه صبح زود به باغش میرفت، گلها را آب میداد، شاخههای رشد کرده را کوتاه میکرد، و با دقت و مهربانی به گیاهانش میپرداخت.
باغبانان دیگر هم همینطور. هرکدام از آنها با انگیزه و انرژی برای حفظ باغ خود تلاش میکردند. برخی از آنها باغهایی با گلهای قرمز و صورتی داشتند که همگی درخشان بودند. برخی دیگر نیز با درختان میوهای زیبا و پرمیوه مسابقه میدادند.
در روز مسابقه، تمام باغبانان با افتخار به جلوه باغهای خود نمایش دادند. باغ نانای گلی پر از گلهای رنگارنگ بود که همه را شگفتزده میکرد. گلهای قرمز، زرد، صورتی، نارنجی و بنفش به یکدیگر آغشته بودند و باغ مثل باغچهای جادویی به نظر میرسید.
داوران مسابقه با دقت باغها را مورد بررسی قرار دادند. آنها هر باغ را به دقت مشاهده کردند، گلها و درختان را لمس کردند، و از نزدیک عطر گلها را استشمام کردند. سپس به همه باغبانان تبریک گفتند و باغ نانای گلی را به عنوان باغ زیباترین انتخاب کردند.
نانای گلی با خوشحالی و خوشبختی از جایگاه اول خود در مسابقه، افتخار کرد. او با لبخندی بر لب، به باغ خود نگاه کرد و گفت: “این باغ، هرگز با خواب و خیال تلاش و مراقبت از گلها به این زیبایی و شکوه نرسیده بود. من امروز خوشحالم که میتوانم این زیبایی را با همه اهالی دهکده به اشتراک بگذارم.”
با این افتخار، نانای گلی و باغبانان دیگر از دهکده، با هم جشن این پیروزی را گرفتند و از زیبایی و شادابی باغهایشان لذت بردند. پایان