در دهکدهای کوچک واقع در قلههای بلند، زندگی میکردند. دهکدهای پر از خانوادههای کوچک و حیوانات جنگلی. اما این دهکده به خاطر چیزی بسیار ویژه بود، ابرها.
هر روز، ابرها به شکلهای مختلفی در آسمان ظاهر میشدند. بعضی از آنها مانند گربه، گرگ یا حتی خرس شکل میگرفتند. ابرها همیشه از رنگهای زنده و شاد بودند. اما در هر زمانی که باد به آنها میوزید، آنها شکل خود را عوض میکردند.
در این دهکده، یک پسربچه به نام لیام زندگی میکرد. لیام عاشق ابرها بود و همیشه با دوستانش به آنها نگاه میکرد و شکلهای مختلف آنها را تشخیص میداد. او به تمام ابرها اسامی داده بود و اغلب با آنها حرف میزد.
یک روز، یک ابر بزرگ و قوس قزحی در آسمان ظاهر شد. این ابر بسیار زیبا بود و از همه جا بلندتر بود. لیام به این ابر “آقای قوس قزحی” نام داد. او احساس خوشحالی کرد و به همه دیگران در دهکده گفت که ابری زیبا و ویژه در آسمان است.
لیام به همراه دوستانش، یک روز تصمیم گرفتند که به تعقیب ابرها بروند. آنها ابرها را تا زمین پیگیری کردند و تلاش کردند که آنها را در آسمان نگاه دارند. آنها ابرها را از نزدیک مشاهده کردند و هر یک از آنها زیباییهای خود را نشان داد.
با گذر زمان، لیام فهمید که هر ابری که میبیند، یک تجربه جدید برایش است. او یاد گرفت که چگونه هواشناسی کار میکند و چگونه ابرها شکلهای خود را تغییر میدهند. او همیشه به دیگران میگفت که ابرها دوستان خیلی خاصی هستند و همیشه در آسمان با همان زیباییهای خود باقی میمانند.
در پایان، لیام به دوستانش گفت: “هر روز ما میتوانیم ابرها را در آسمان تعقیب کنیم و هر بار یک تجربه جدید داشته باشیم. ابرها به ما یاد میدهند که همیشه باید شاد و با انرژی باشیم، مانند ابرهای رنگارنگی که همیشه در آسمان وجود دارند.”
دوستان لیام با لبخند گفتند: “بله، لیام. ابرها به ما این درس را آموختند.”
و از آن زمان به بعد، لیام و دوستانش هر روز به آسمان میروند و ابرها را تعقیب میکنند، همیشه با لبخند و خوشحالی.
این داستان به ما یادآوری میکند که در هر روزی میتوانیم از طبیعت یاد بگیریم و از زیباییهای آن لذت ببریم. پایان