wonderbird

در آبادی ای واقع در دور دوران دور، یک پرنده‌ی شگفت‌انگیز به نام “پلی‌پرات” زندگی می‌کرد. او پرنده‌ای بود که می‌توانست صحبت کند. پلی‌پرات به رنگ‌هایی خاص و زیبا بود. پرهایش به رنگ‌های طیف مختلف از آبی و سبز تا قرمز و زرد درخشان بودند.

پلی‌پرات همیشه دوست داشت با دیگر حیوانات آبادی صحبت کند و داستان‌هایش را با آنها به اشتراک بگذارد. او با ماهی‌ها در دریاچه، سنجاب‌ها در جنگل، و حتی با کودکانی که به دیدار آبادی می‌آمدند، حرف می‌زد. همه از صحبت‌های پلی‌پرات خوششان می‌آمد، زیرا پلی‌پرات داستان‌های جالب و خنده‌داری داشت.

یک روز، پلی‌پرات به جنگل رفت و با سنجاب‌ها درختان بلند را گرد هم آوردند. او داستان‌هایی از پروازهایش در آسمان را با آنها به اشتراک گذاشت و سنجاب‌ها هم با خوشحالی داستان‌هایشان از تلاقی و زندگی در جنگل را با او به اشتراک گذاشتند.

پلی‌پرات حتی با پسربچه‌ای کوچک به نام میلو نیز دوست شد. میلو همیشه به دنبال پرنده‌هایی بود که می‌توانستند صحبت کنند. او با پلی‌پرات دوست شد و هر روز به آبادی می‌آمد تا با او و دیگر حیوانات آبادی بازی کند.

در این آبادی زندگی خوبی برای همه بود؛ جایی که همه با هم دوست می‌شدند و داستان‌های خود را به اشتراک می‌گذاشتند. وقتی که آفتاب به غروب می‌رسید، پلی‌پرات با صدای خوشحال خود به میلو و سنجاب‌ها گفت: “همیشه دوست داشتم یک پرنده‌ی شگفت‌انگیز باشم که می‌توانم صحبت کنم. از اینکه دوستان خوبی دارم و همیشه با هم هستیم، خوشحالم.”

و همه با هم شاد بودند و به امید دیدارهای دیگر در آبادی باقی ماندند، جایی که دوستی و صحبت‌های پلی‌پرات همیشه در آنجا بود.

این بود داستان پلی‌پرات، پرنده‌ی شگفت‌انگیزی که می‌توانست صحبت کند و با دیگران دوست شود.

پایان