در شبی پرستاره، پسری کوچک به نام آراد همراه با مادرش در حیاط خانهشان نشسته بود. آراد به آسمان پرستاره نگاه میکرد و از دیدن آن همه ستاره براق و زیبا شگفتزده شده بود. او با کنجکاوی به مادرش گفت: “مامان، چرا ستارهها در آسمان حرکت میکنند؟”
مادر آراد با لبخندی مهربان پاسخ داد: “ستارهها به نظر میآیند که در حال حرکت هستند، اما در واقع این زمین است که میچرخد. بیایید داستانی درباره جابهجایی و حرکات ستارهها در آسمان بشنویم.”
آراد با هیجان گوشهایش را تیز کرد تا داستان را بشنود. مادرش شروع به صحبت کرد: “در زمانی بسیار دور، در کهکشانی بزرگ و پر از ستاره، ستاره کوچکی به نام نوران زندگی میکرد. نوران بسیار روشن و درخشان بود و همیشه دوست داشت به نقاط مختلف آسمان سفر کند.”
یک شب، نوران تصمیم گرفت که به دوستانش، ستارههای دیگر، ملحق شود و با هم به سفری شگفتانگیز بروند. آنها با هم در آسمان پرواز کردند و به نقاط مختلف کهکشان سر زدند. نوران با تعجب دید که هر ستارهای در جای خودش قرار دارد و به آرامی در مسیرهای مشخصی حرکت میکند.
یکی از ستارهها به نام درخشان به نوران گفت: “ما ستارهها همیشه در حال حرکت هستیم. بعضی از ما در مدارهایی مشخص به دور کهکشان میچرخیم و برخی دیگر در گروههای بزرگ به نام خوشههای ستارهای سفر میکنیم.”
نوران پرسید: “چرا ما حرکت میکنیم؟”
درخشان پاسخ داد: “حرکت ما به دلیل جاذبه و نیروهای مختلفی است که در کهکشان وجود دارد. همه ما تحت تاثیر این نیروها هستیم و در مسیرهای مشخصی حرکت میکنیم. همچنین، زمین هم در حال چرخش است و به همین دلیل است که به نظر میآید ما در آسمان حرکت میکنیم.”
نوران با شگفتی به آسمان نگاه کرد و فهمید که حرکت ستارهها بخشی از زیبایی و شگفتی کهکشان است. او به دوستانش گفت: “حرکت ما ستارهها باعث میشود که آسمان هر شب زیبا و متفاوت باشد. این خیلی شگفتانگیز است!”
آراد با شنیدن این داستان لبخند زد و به آسمان نگاه کرد. او حالا فهمیده بود که چرا ستارهها در آسمان حرکت میکنند. آراد به مادرش گفت: “مامان، من هم میخواهم مثل نوران باشم و چیزهای جدیدی کشف کنم.”
مادر آراد با مهربانی پاسخ داد: “تو هم میتوانی، آراد جان. هر شب که به آسمان نگاه میکنی، میتوانی چیزهای جدیدی یاد بگیری و شگفتیهای کهکشان را کشف کنی.”
شبها میگذشت و آراد هر شب به آسمان پرستاره نگاه میکرد و با شگفتی به حرکت ستارهها فکر میکرد. او هر بار که به ستارهها نگاه میکرد، داستان نوران و دوستانش را به یاد میآورد و از زیبایی آسمان لذت میبرد.
یک شب، آراد به مادرش گفت: “مامان، من میخواهم در آینده دانشمند شوم و بیشتر درباره ستارهها و کهکشانها یاد بگیرم.”
مادر آراد با افتخار به او نگاه کرد و گفت: “آراد جان، تو میتوانی هر چیزی که بخواهی بشوی. همیشه به یاد داشته باش که با کنجکاوی و تلاش میتوانی به آرزوهایت برسی.”
و اینگونه، آراد هر شب با اشتیاق به آسمان پرستاره نگاه میکرد و از جابهجایی و حرکات ستارهها لذت میبرد. او فهمیده بود که ستارهها نه تنها زیبا هستند، بلکه داستانهای زیادی در خود دارند که میتواند به ما چیزهای زیادی بیاموزد.
آراد هر روز بیشتر به مطالعه و یادگیری علاقهمند میشد و با شوق به دنبال کشف رازهای کهکشان بود. او با خود عهد کرد که روزی دانشمندی بزرگ شود و به دیگران کمک کند تا بیشتر درباره زیباییها و شگفتیهای آسمان بدانند.
و اینگونه، داستان آراد و جابهجایی و حرکات ستارهها به پایان رسید، اما علاقه او به آسمان و کهکشان هرگز پایان نیافت. آراد هر روز بیشتر از گذشته به دنبال یادگیری و کشف چیزهای جدید بود و همیشه با چشمان پر از شگفتی به آسمان نگاه میکرد.
پایان