در دهکدهای کوچک و سرسبز، پسری کوچک به نام کیان زندگی میکرد. کیان عاشق طبیعت بود و همیشه دوست داشت در باغ و جنگلهای اطراف دهکده بازی کند. او همیشه با دقت به گیاهان و حیوانات نگاه میکرد و از دیدن زیباییهای طبیعت لذت میبرد.
یک روز، وقتی که کیان در حال بازی در باغ بود، آسمان به تدریج تیره شد و ابرهای بزرگی ظاهر شدند. کیان با تعجب به آسمان نگاه کرد و به مادرش گفت: “مامان، چرا آسمان تیره شده؟”
مادر کیان با لبخند پاسخ داد: “پسرم، به نظر میرسد که قرار است باران ببارد. باران برای طبیعت خیلی مهم است. بیا با هم به خانه برویم و از پنجره بارش باران را تماشا کنیم.”
کیان و مادرش به خانه رفتند و از پنجره به آسمان نگاه کردند. باران شروع به باریدن کرد و صدای قطرات باران روی سقف خانه شنیده میشد. کیان با هیجان گفت: “مامان، باران چقدر زیباست! میتوانی برایم بگویی که باران چه تاثیری بر زندگی گیاهان و حیوانات دارد؟”
مادر کیان با لبخندی مهربان شروع به توضیح داد: “البته پسرم. باران برای گیاهان و حیوانات بسیار مهم است. وقتی باران میبارد، زمین آب را جذب میکند و گیاهان میتوانند از این آب برای رشد و زنده ماندن استفاده کنند.”
کیان با کنجکاوی پرسید: “چگونه باران به گیاهان کمک میکند؟”
مادرش پاسخ داد: “وقتی باران میبارد، آب به ریشههای گیاهان میرسد و آنها میتوانند از این آب برای رشد و تولید غذا استفاده کنند. بدون باران، گیاهان نمیتوانند زنده بمانند و رشد کنند.”
کیان با شگفتی به باغ نگاه کرد و دید که گیاهان با شادی سر به سوی آسمان بلند کردهاند و از آب باران استفاده میکنند. او پرسید: “و حیوانات چطور؟ باران چه تاثیری بر آنها دارد؟”
مادرش پاسخ داد: “باران برای حیوانات هم خیلی مهم است. حیوانات نیاز به آب دارند تا بتوانند زنده بمانند. باران به پر کردن رودخانهها، دریاچهها و چشمهها کمک میکند و حیوانات میتوانند از این آب برای نوشیدن و زیستن استفاده کنند.”
کیان با لبخندی گفت: “این خیلی جالب است! پس باران برای همه مهم است.”
مادرش با تأیید سر تکان داد و گفت: “بله، باران برای همه موجودات زنده ضروری است. همچنین باران به تمیز کردن هوا و زمین هم کمک میکند. وقتی باران میبارد، آلودگیها و گرد و غبار از هوا شسته میشوند و زمین تازه و تمیز میشود.”
کیان با خوشحالی گفت: “من حالا بیشتر از باران خوشم میآید. باران باعث میشود که همه چیز در طبیعت بهتر و زیباتر شود.”
مادرش با لبخندی مهربان گفت: “درست است، پسرم. باران نعمت بزرگی است که خداوند به ما هدیه داده است. همیشه باید قدر آن را بدانیم و از آن لذت ببریم.”
چند روز بعد، وقتی که باران تمام شد و خورشید دوباره درخشید، کیان به باغ رفت و با شگفتی دید که گیاهان سبزتر و شادابتر شدهاند. گلها با رنگهای زیبا و درخشان شکفته بودند و پرندگان با شادی آواز میخواندند. او فهمید که باران چقدر برای زندگی گیاهان و حیوانات مهم است.
کیان به مادرش گفت: “مامان، من میخواهم همیشه به طبیعت کمک کنم و از آن مراقبت کنم. باران به ما نشان داد که چقدر طبیعت زیبا و مهم است.”
مادرش با افتخار به او نگاه کرد و گفت: “پسرم، این فکر بسیار خوبی است. همیشه به یاد داشته باش که مراقبت از طبیعت به ما کمک میکند تا دنیای بهتری داشته باشیم.”
و اینگونه، کیان یاد گرفت که باران چقدر برای زندگی گیاهان و حیوانات مهم است و تصمیم گرفت که همیشه به طبیعت احترام بگذارد و از آن مراقبت کند. او هر روز با شوق و هیجان به دیدن زیباییهای طبیعت میرفت و از بارش باران لذت میبرد.
داستان کیان و بارش باران به پایان رسید، اما عشق او به طبیعت و مراقبت از آن هیچ وقت پایان نیافت. او فهمیده بود که باران نه تنها زیباست، بلکه نعمت بزرگی است که زندگی را به همه موجودات زنده هدیه میدهد.
پایان