Damselflies

در یک گلخانه‌ی پر از گل‌های رنگارنگ و بوی خوش، سنجاقکی به نام شایان زندگی می‌کرد. او یک سنجاقک بسیار خوش‌رنگ و درخشان بود، با بدنی قرمز و زرد و بالهایی براق و شفاف. شایان همیشه با لبخندی بر لب و در حال غنودن از گل به گل می‌پرید و از زندگی در گلخانه‌ی خود لذت می‌برد.

یک روز زیبا، شایان تصمیم گرفت که به دنبال دوستان جدید برود. او با پر و بالهایش در گلخانه پر پرند و در نهایت به یک باغ بزرگ در نزدیکی پرید. در اینجا، او دوستان جدیدی را ملاقات کرد: یک کفتر با بال‌های سفید و نرم، یک زنبور کوچولو با بدن سیاه و نقاط زرد روشن، و یک پروانه‌ی زیبا با بال‌های رنگین و زرد.

شایان و دوستانش با هم شادی و خوشحالی زیادی داشتند. آنها با هم به گل‌ها می‌پریدند، از شکوه بوی گل‌ها لذت می‌بردند و با هم درخشش آفتاب را بر روی بالهایشان می‌بینند. زندگی در باغ برای آنها همیشه پر از ماجراجویی و جذابیت بود.

یک روز، وقتی که آنها در حال پرواز و بازی بودند، یک باران ناگهانی شروع شد. قطرات آب با همه رنگ‌های رنگین‌کمانی که به این دوستان زیبا می‌زد، از آسمان فرود آمد. آنها به سرعت به دنبال پناهگاه درختان شدند و با هم زیر پوشش برگ‌ها از باران محافظت می‌شدند.

بعد از باران، شایان و دوستانش باز به پرواز و بازی‌شان ادامه دادند. آنها فهمیدند که در دنیایی از دوستی و همدلی زندگی می‌کنند که همیشه با هم در هر شرایطی کنار هم هستند و همدیگر را در مواقع سخت حمایت می‌کنند.

داستان شایان سنجاقک به کودکان یادآور می‌شود که با دوستان جدید می‌توانند لحظات شادی و خوشی را به اشتراک بگذارند و همیشه با هم در مواقع سخت کنار هم باشند، همانند شایان و دوستانش در این داستان.

پابان