در یک روز آفتابی و گرم، در دل جنگلی دور افتاده، یک قورباغه جوان به نام “پوشیده” زندگی میکرد. او یک قورباغه کوچک و پر انرژی بود که همیشه دنبال ماجراجویی و کشف جدید میگشت.
پوشیده همیشه به دنبال یافتن یک برکهی آب جادویی بود که به افسانههای قدیمی میگفتند در آن برکه، هر چیزی که قلب کسی بخواهد، به حقیقت تبدیل میشود. اما هیچکس ندانسته بود کجا این برکه جادویی است و چگونه به آن دست پیدا کنند.
یک روز، پوشیده تصمیم گرفت که به دنبال برکهی جادویی بگردد. او تمام جنگل را پیمایش کرد، از رودخانهها گذشته تا به درهها، اما هیچکدام برکهای جادویی نبود. او به همه جانوران جنگل پرسید، اما هیچکس نمیدانست کجا این برکه قرار دارد.
تا اینکه پوشیده به سراغ یک اردک پر از هوش و دانش به نام “دانایی” رفت. دانایی، با لبخندی بزرگ، به پوشیده گفت: “برکهی جادویی در اعماق جنگل پنهان شده است، اما برای پیدا کردن آن، باید از قلب خود استفاده کنی.”
پوشیده با اشتیاق بسیار به دنبال راهنماییهای دانایی رفت. آنها در اعماق جنگل به سراغ رودخانهای پر از پلکانهای سنگی رسیدند. پلکانها را پیش میرفتند و در نهایت به یک برکهی کوچک و آبی رسیدند که در حاشیهاش گلهای زیبایی میرقصیدند.
دانایی به پوشیده گفت: “این برکهی جادویی است که به دنبالش میگشتی. اکنون با قلب صاف و صمیمی، بگو آرزویت.” پوشیده با چشمان پر از شور و خوشحالی، آرزویی کرد که هر روز با دوستانش به این برکه بیایند و با هم شادی و خوشی برگزار کنند.
وقتی که پوشیده تمام شد، به آرزویش رسید. از آن روز به بعد، او و دوستانش هر روز به این برکهی جادویی میآمدند، با هم بازی میکردند و لحظات شادی و خوشی را در کنار هم سپری میکردند.
پوشیده به کودکان یادآور میشود که با دنبال کردن آرزوهای خود و با استفاده از قلبشان، میتوانند دنیایی از شادی و ماجراجوییهای شیرین را تجربه کنند، همانند پوشیده و دوستانش در این داستان.
پابان