Fruits

در یک روز آفتابی و گرم، در دهکده‌ای کوچک، زندگی همیشه شاد و پر از رنگ و بوی میوه‌های خوشمزه بود. در این دهکده، زنی مهربان به نام خانم گلیا زندگی می‌کرد. او یک باغچه‌ی کوچک داشت که پر از میوه‌های لذیذی مثل سیب، پرتقال، هلو و انگور بود.

گلیا همیشه در صبح زود از خواب بیدار می‌شد و به باغچه‌اش می‌رفت تا میوه‌هایش را بچیند. او با دسته‌های بزرگ و مهربانش، میوه‌ها را از درختان جدا می‌کرد و در سبد میوه‌ای خوشرنگ جمع می‌کرد. سبد او واقعاً یک آثار هنری بود که با تمامی رنگ‌های زندگی پر شده بود.

یک روز، وقتی گلیا در حال چیدن میوه‌ها بود، یک بچه‌ی کوچک به نام میلاد به او پیوست. میلاد یک پسر کوچک و پرانرژی بود که همیشه دوست داشت به باغچه‌ها و دنیای طبیعت بروید و چیزهای جدید یاد بگیرد.

گلیا با لبخندی گرم میلاد را به باغچه خود خوش آمد می‌گوید. او به میلاد نشان داد چگونه میوه‌ها را بچیند و زیر برگهای سبز تراشیده‌ی سیب‌ها را بشوید. میلاد با هیجان هرچه تمام تلاش می‌کرد تا به خوبی هر کاری را که خانم گلیا به او آموزش می‌داد، انجام دهد.

بعد از اینکه سبد میوه‌های خوشمزه پر شد، گلیا و میلاد به خانه برگشتند. آنها سبد را در آشپزخانه گذاشتند و به زندگی خود ادامه دادند. هر روز، گلیا میوه‌های خوشمزه از باغچه‌اش بچیند و آنها را در سبد می‌گذاشت و هر بار میلاد همراه او بود و از دیدن رنگ‌ها و بوی میوه‌ها لذت می‌برد.

سبد میوه‌های خوشمزه گلیا همیشه یادآور یک عالمه از زندگی شاد و پر از انرژی در دهکده بود. همه از این میوه‌های خوشمزه و طراوت بویی که از باغچه گلیا می‌آمد، لذت می‌بردند و همیشه با لبخندی به خاطر می‌آوردند که چگونه گلیا و میلاد با هم به این همه زیبایی دست یافته‌اند.

پابان