روزی روزگاری، در شهر کوچکی به نام پرندهپرستار، زندگی میکردند. در این شهر کوچک، همه مردم به پرندهها میپرداختند و آنها را دوست داشتند. اما در این شهر کودکی به نام لیلا زندگی میکرد که به جادوییترین تلویزیون دنیا دست پیدا کرد.
تلویزیون لیلا یک تلویزیون خیلی ویژه بود. هر چیزی که لیلا از آن درخواست میکرد، تبدیل به واقعیت میشد. اگر لیلا میخواست به فضا بروند، تنها کافی بود دکمهی “فضاگرد” را فشار دهد و همه با هم برای یک سفر فضایی عالی آماده میشدند. اگر میخواست دایناسورها را ببیند، با یک فشار دکمه “زمانگرد” به زمان دایناسورها میرفتند.
اما بیشتر از همه، لیلا عاشق حیوانات بود. او هر روز برنامههای مختلفی را میساخت. یک روز، تصمیم گرفت که یک برنامهی خاص برای دوستان پرندهپرستارش بسازد. او با تلویزیون جادوییاش دکمه “پرندهپرستار” را فشار داد و نسیمی عالمی و دوست داشتنی برای آنها خلق کرد.
در این برنامهی ویژه، لیلا و دوستانش از طریق تلویزیون به جنگل پرندهپرستارها میرفتند. این جنگل پر از پرندگان مختلفی بود، هر کدام با زیبایی و مهارت خودشان. پرندهپرستارها از همه چیز بیشتر از حفاظت از پرندگان لذت میبردند. آنها میپرسیدند: “چطور میتوانیم به این پرندگان کمک کنیم؟” و “چگونه میتوانیم جهان را برای آنها بهتر کنیم؟”
به عنوان یکی از بخشهای برنامه، لیلا با دوستانش به یک مسابقهی هیجانانگیز پرندگان پرداختند. هر پرنده با مهارتهای خاص خودش در مسابقه شرکت میکرد. پرندهها به کمک دوستان لیلا و تلویزیون جادوییاش، به جایگاههای برتر رسیدند. این مسابقه نه تنها برای پرندهها بلکه برای همه به یادماندنی بود.
در بخش دیگری از برنامه، لیلا با دوستانش به آموزش پرندههای جوجهها پرداختند. آنها به جوجهها نشان دادند چگونه باید پرواز کنند و به افقهای جدید پریدند. این بخش از برنامه، نشان میداد که همه میتوانند یاد بگیرند و به دیگران کمک کنند.
و در پایان، لیلا و دوستانش به پرندهپرستارها یادآوری کردند که به همه پرندگان با محبت و مراقبت برخورد کنند. آنها به پرندهها گفتند که هر کدام دارای خصوصیات ویژهای هستند که آنها را بی نظیر میکند.
وقتی که برنامهی پرندهپرستار به پایان رسید، لیلا خوشحال بود که میتوانست با تلویزیون جادوییاش به دوستانش از جنگل پرندهپرستار بگوید. او فهمید که برای کمک به دیگران، تنها لازم است که دوستشان داشته باشد و با دلیل داشتن تلاش کند.
و از آن پس، هر شب قبل از خواب، لیلا و دوستانش با تلویزیون جادویی خود به ماجراجوییهای جدیدی میرفتند. او همیشه در نهایت به خواب رفت و با خندههایی که با خودش به اشتراک میگذاشت، به خواب رفت.
اینجوری، لیلا با تلویزیون جادوییاش نه تنها به دوستانش بلکه به همه نشان داد که هر چیزی ممکن است و هرکس میتواند یک قهرمان باشد.
پابان