fox

در جنگلی دوردست، روباهی زندگی می‌کرد به نام “رودی”. او روباهی باهوش و حیله‌گر بود که همیشه دنبال ماجراجویی و جالبی بود. رودی همیشه ترفندهایی برای بازی کردن با دوستانش داشت، اما برخلاف بقیه روباه‌ها، او هرگز نمی‌خواست کسی به آسیب ببیند.

یک روز، رودی به دیدار دوستانش در جنگل آمد. در جنگل همه جانوران خوشحال بودند و با هم بازی می‌کردند. پسرک میمونی به نام “میکی” به رودی گفت: “رودی عزیز، تو همیشه با ترفندهایت ما را شاد می‌کنی. آیا امروز هم یک ترفند داری؟”

رودی با یک لبخند بر لبش به میکی گفت: “بله، امروز من یک ترفند جدید دارم. من می‌توانم همه را فریب بدهم!”

همه حیوانات با هیجان گفتند: “چه جالب! نشون بده!”

رودی به همه گفت: “من یک عروسک خوشگل و جادویی دارم که می‌تواند صحبت کند!”

همه حیوانات با خودشان فکر کردند: “واقعا؟ چقدر جالب!”

رودی به سرعت به کمک یک دستکش و یک چوب، یک عروسک ساخت. بعد از اتمام کار، به همه گفت: “حالا عروسک جادویی را ببینید!”

او عروسک را در دست گرفت و با یک صدای خیلی جالب شروع به صحبت کرد. همه حیوانات به حیرت افتادند و فکر کردند که رودی واقعا عروسک جادویی را ساخته است.

میکی میمون خندید و گفت: “رودی، تو واقعا حرفه‌ای در ترفند زدن هستی!”

رودی لبخند زد و عروسک را برای دوستانش جابجا کرد. همه با تعجب به عروسک نگاه می‌کردند و خوشحال بودند که یک بازی جدید دارند.

پس از یک زمان، رودی خندید و گفت: “بچه‌ها، این عروسک واقعی نیست! من خودم با دستکش و چوبش را ساختم!”

همه حیوانات خندیدند و گفتند: “رودی عزیز، تو همیشه ما را شاد می‌کنی!”

از آن روز، همه دوست داشتند که با رودی بازی کنند و او همیشه با ترفندهای جدید خودش همه را شاد می‌کرد. اما هیچکس هیچوقت عروسک جادویی را فراموش نمی‌کرد و همیشه به خاطر داشتند که رودی راه حل‌های خلاقانه‌ای برای بازی کردن دارد.

پایان.