در یک جنگل سرسبز و شاداب، پری کوچولویی به نام لونا زندگی میکرد. لونا پریای بود با بالهای درخشان و چشمانی مثل ستارههای شب. او همیشه لبخند بر لب داشت و دوست داشت به دیگران کمک کند و شادی ببخشد.
یک روز صبح، لونا در حالی که روی یک گل بزرگ نشسته بود، صدایی از دور شنید. صدای گریهی یک خرگوش کوچولو به گوشش رسید. لونا به سرعت به سمت صدا پرواز کرد و خرگوش کوچولو را پیدا کرد که در میان بوتههای تیغدار گیر افتاده بود. لونا با مهربانی به خرگوش گفت: “نگران نباش، من اینجا هستم تا بهت کمک کنم!”
او با استفاده از بالهای جادوییاش بوتههای تیغدار را کنار زد و خرگوش کوچولو را آزاد کرد. خرگوش با چشمانی پر از سپاسگزاری به لونا نگاه کرد و گفت: “خیلی ممنون، لونا! تو نجاتم دادی!”
لونا با لبخندی گفت: “این کاری بود که باید میکردم. هر زمان که نیاز به کمک داشتی، فقط من را صدا بزن.”
خرگوش کوچولو با شادی به دوستانش بازگشت و لونا به پرواز خود در جنگل ادامه داد. او به هر گوشهای که میرسید، گلها را نوازش میکرد و پرندگان را خوشحال میکرد. هر جا که میرفت، شادی و نور به همراه داشت.
یک روز دیگر، لونا در حالی که در کنار یک درخت بزرگ استراحت میکرد، صدای دیگری شنید. این بار صدای نالهی یک بچهگربه بود. لونا با عجله به سمت صدا پرواز کرد و بچهگربهای را پیدا کرد که در شاخههای درخت گیر افتاده بود و نمیتوانست پایین بیاید.
لونا به بچهگربه گفت: “نترس، من اینجا هستم تا کمکت کنم!” او به آرامی به بالای درخت پرواز کرد و بچهگربه را با بالهایش بلند کرد و به زمین بازگرداند. بچهگربه با شادی گفت: “متشکرم، لونا! من خیلی ترسیده بودم.”
لونا بچهگربه را نوازش کرد و گفت: “همیشه به یاد داشته باش که دوستانت همیشه به تو کمک میکنند. من همیشه اینجا هستم.”
بچهگربه با خوشحالی به سمت خانهاش دوید و لونا دوباره به پرواز خود در جنگل ادامه داد. او از دیدن لبخند و شادی دیگران لذت میبرد و این کارها او را بسیار خوشحال میکرد.
یک روز دیگر، لونا به سمت یک چشمه زلال پرواز کرد تا کمی آب بنوشد. وقتی به چشمه رسید، دید که یک جوجهپرنده کوچک در آب افتاده و نمیتواند بیرون بیاید. لونا به سرعت به جوجهپرنده نزدیک شد و با دقت او را از آب بیرون آورد.
جوجهپرنده با ترس به لونا نگاه کرد و گفت: “خیلی ممنون، لونا! من نمیدانستم چگونه باید از آب بیرون بیایم.”
لونا با لبخندی گفت: “همهی ما گاهی اوقات به کمک نیاز داریم. خوشحالم که توانستم به تو کمک کنم.”
جوجهپرنده با پرهای خیس ولی قلبی گرم از لونا خداحافظی کرد و لونا به پرواز خود در جنگل ادامه داد.
هر روزی که میگذشت، لونا بیشتر و بیشتر به دوستان جدید کمک میکرد و دلهای بیشتری را خوشحال میکرد. او فهمید که با محبت و مهربانی، دنیا را میتوان زیباتر کرد. پری کوچولوی ما با قلبی پر از عشق و دوستی، همیشه آماده بود تا به همهی کسانی که به کمک نیاز دارند، کمک کند.
و اینگونه، پری کوچولوی مهربان به نام لونا در جنگل زیبا و شاداب زندگی میکرد و هر روز با ماجراهای جدید و دوستان جدید، دنیایی پر از نور و شادی را به وجود میآورد.
پایان.