angel

به دورانی خیالی از زمان، در یک روستای کوچک و دورافتاده، زندگی می‌کرد یک دختربچه به نام سارا. سارا دختری خوش‌قلب و پرانرژی بود که همیشه با لبخندی روی لب‌هایش، پیراهن‌های رنگارنگ می‌پوشید. او دوست داشت در باغچه‌ی خانه‌ش با گلها بازی کند و پرندگان را صدا بزند.

سارا یک روز با یک مهمان غیرمنتظره آشنا شد. او یک فرشته نگهبان بود، که از کودکی به سارا مراقبت می‌کرد. اما این فرشته خاص را هیچ کس به جز سارا نمی‌دید. او به نام “آرمینا” بود و برای حفظ امنیت و خوشبختی سارا، همیشه در کنارش بود.

آرمینا یک فرشته با بال‌های سفید و برقی بود. او با لباسی آبی و صورتی که همیشه لبخند می‌زد، به سارا حس امنیت و آرامش می‌داد. هرگز سارا از وجود آرمینا خبر نداشت، اما حس می‌کرد که همیشه در خطر و در موقعیت‌های بد، یک نیروی محافظی در کنارش حضور دارد.

یک روز، وقتی سارا در باغچه‌ی خانه‌ش با گل‌ها بازی می‌کرد، به طور ناگهانی به گوشش صدایی آشنا خورد. آرمینا نزدیک آمد و به سارا گفت: “عزیزم، باید برای یک سفر جادویی آماده شویم.”

سارا با شگفتی از آرمینا پرسید: “سفر جادویی؟ کجا می‌رویم؟”

آرمینا به لطف خنده‌ای گفت: “به جایی که هر چیز ممکن است، به دنیایی که تنها در خواب می‌بینیم.”

سارا با لبخندی گسترده، دست آرمینا را گرفت و با او به سفرشان رفتند. آنها به جاهایی پر از رنگ‌ها و جادوهای ناپدید، به دنیایی از خواب‌هایی که فقط در قلب کودکان وجود دارد، سفر کردند.

آرمینا همیشه در کنار سارا بود، در هر موقعیتی که نیاز به کمک داشت، حضور می‌داشت. او از سارا یاد می‌گرفت که با مشکلات روبرو شده و آنها را حل کند. سارا به کمک آرمینا به زمین‌های دور و نزدیک سفر کرد و از زیبایی‌های بی‌پایان جهان آگاه شد.

پس از سفر جادویی آخرین، وقتی که به خانه بازگشتند، سارا احساس کرد که همیشه یک دوست واقعی در آرمینا دارد. او با امید به اینکه همیشه در کنارش باشد، به خواب رفت و به امید دیدن آرمینا در خواب‌هایش دوباره بیدار شد.

از آن روز، سارا همیشه به یاد داشت که هرگز تنها نیست، چرا که یک فرشته نگهبان ویژه در کنارش هست که همیشه از او مراقبت می‌کند و از او محافظت می‌کند.

پایان