در یک روز آفتابی و پر از شادی، دخترکی به نام لیلا در باغچه خانهش بازی میکرد. لیلا دختری کوچک و فضولی بود که همیشه به دنبال ماجراجویی و کشف چیزهای جدید بود. او با لبخندی بر لب، در میان گلهای زیبا میدوید و با پرندگان کوچک درختان صحبت میکرد.
یک روز، لیلا در کنار یک درخت بزرگ، یک جعبه کوچک و رنگارنگ پیدا کرد. جعبهای که به نظر میرسید پر از راز و رمز بود. لیلا با دیدن این جعبه، خودش را میبافت که چه چیزهای شگفتانگیزی در آن مخفی است.
او با هیجان جعبه را باز کرد. در داخل، چندین سربازچه اسباببازی، یک عروسک جادویی، و یک دفترچه کوچولو که روی جلدش نوشته بود “برای دنیای تخیل تو!” بودند. هر چیزی که لیلا برداشت، باعث میشد که او با خود بخندد و به هر چیزی که در دستش گرفته بود، شادی بیشتری پیدا کند.
عروسک جادویی که داخل جعبه بود، قدرت داشت که هر آنچه لیلا بخواهد، به وجود بیاورد. اگر او بخواهد با آن بازی کند، عروسک جادویی میتوانست دنیای آرزوهایش را برایش باز کند.
لیلا با دفترچه کوچولو نیز شروع به نوشتن کرد. او داستانهایی از دنیای خیالی خود را در آنجا ثبت میکرد، داستانهایی که با همه دوستانش به اشتراک میگذاشت.
سپس، با سربازچههای اسباببازی، لیلا تئاتری کوچک برپا کرد. هر سربازچه نقش خود را بازی میکرد و داستانهایی از پیروزیها و ماجراهای جذاب را برای لیلا و دوستانش به تصویر میکشیدند.
از آن روز، جعبه جادویی برای لیلا جای ویژهای داشت. او هر روز با هیجان به آن میرفت و یک دنیای تازه و پر از شگفتیها را در آن مییافت. لیلا با کمک جعبه جادویی، همیشه احساس خوشحالی و شادابی میکرد و هرگز از خلاقیت و تخیلش کم نمیآورد.
به همین خاطر، جعبه جادویی لیلا نه تنها یک جعبهی بازی بود، بلکه جعبهای بود که هر روز به او یادآوری میکرد که هرچه در دستش داشته، میتواند دنیایش را زیباتر و پرماجرا تر کند.
پایان