wishbird

در دهکده‌ای زیبا و دورافتاده، زندگی مردمان به سادگی و آرامش پیش می‌رفت. اما یک رازی در این دهکده وجود داشت، رازی که همه به آن اعتقاد داشتند؛ پرنده‌ای جادویی به نام “آرزوها” که می‌گفتند او می‌تواند آرزوهایی که در دل هر کسی نهفته است را بشنود.

آرزوها یک پرنده کوچک و رنگارنگ بود با پرهای درخشان. او همیشه در آسمان پرواز می‌کرد و از بلندی‌های بلند جادویی خود را به دهکده می‌رساند تا آرزوهای مردمان را به واقعیت تبدیل کند.

دخترکی به نام لیلا، که همیشه خوشحال و پر از انرژی بود، یک روز به آرزوها برخورد کرد. لیلا عاشق پرنده‌ها بود و همیشه به آسمان نگاه می‌کرد و به دنبال پرنده‌های جادویی می‌گشت. وقتی آرزوها را دید، با لبخند به او نگاه کرد و گفت: “سلام آرزوها، من لیلا هستم. آیا می‌توانی آرزوهای من را بشنوی؟”

آرزوها به دلخواه لیلا به آواز گرم و دلنشینش پرداخت و گفت: “بله، لیلا عزیز. من می‌توانم آرزوهای تو را بشنوم. بگو چه آرزوهایی داری؟”

لیلا با شور و هیجان گفت: “من می‌خواهم هر روز با پرنده‌ها بازی کنم و همیشه شاد و خوشحال باشم. همچنین می‌خواهم که دهکده‌مان پر از شادی و صلح باشد.”

آرزوها با لبخندی گسترده، آرزوهای لیلا را به یاد داشت و از آن به بعد، هر روز با لیلا و دیگر کودکان دهکده پرواز می‌کرد و آرزوهایشان را به واقعیت می‌پیوندید. با هر آرزوی برآورده شده، دهکده‌ی زندگی‌پرشورتری می‌گشت و همه با هم به همان نامزدی و خوشی زندگی می‌کردند.

پس از مدتی، لیلا فهمید که آرزوها بیشتر از یک پرنده جادویی است. او به همه گفت: “آرزوها قدرت داشتن آرزوها را به واقعیت تبدیل می‌کند، اما مهم‌تر از آن، قدرت تلاش و امید است که ما را به اهدافمان می‌رساند.”

به همین دلیل، همه در دهکده همیشه امیدوار و پر انرژی بودند و هر روز با اعتماد به نفس به آرزوهایشان ادامه می‌دادند. و آرزوها همیشه با لذت به این همه آرزوهای مردمان گوش می‌کرد و آنها را با شادی و خوشبختی برآورده می‌کرد.

پایان