روزی روزگاری، در جنگلی سبز و زیبا، حیوانات بسیاری زندگی میکردند. در میان آنها، یک پروانه کوچک و زیبا به نام نازنین بود. نازنین پروانهای با بالهای رنگارنگ و درخشان بود و همه حیوانات او را دوست داشتند. او هر روز با شادی در جنگل پرواز میکرد و از گلهای زیبا نوش جان میکرد.
یک روز، نازنین احساس کرد که خیلی خسته است و بالهایش دیگر نمیتوانند مانند قبل پرواز کنند. او به یک گل بزرگ و نرم نشست و به دوستانش گفت: “من خیلی خستهام. احساس میکنم باید استراحت کنم.”
دوستان نازنین نگران شدند و به او گفتند: “نازنین، شاید بهتر باشد که به خانه برگردی و کمی استراحت کنی.” نازنین هم پذیرفت و به خانهاش رفت تا استراحت کند.
روزها گذشت و نازنین همچنان در خانه بود و استراحت میکرد. دوستانش هر روز به دیدن او میآمدند و امیدوار بودند که او دوباره بهبود یابد و با آنها بازی کند. اما نازنین همچنان خسته بود و نمیتوانست پرواز کند.
یک روز، نازنین احساس کرد که تغییر عجیبی در بدنش رخ میدهد. او به دوستانش گفت: “احساس میکنم که چیزی در حال تغییر است. نمیدانم این چه حسی است.” دوستانش نگران شدند و به او گفتند: “نازنین، ما همیشه کنارت هستیم و از تو مراقبت میکنیم.”
نازنین به تدریج وارد یک پیله نرم و گرم شد. او درون پیله آرام گرفت و احساس کرد که زمان استراحت و تغییر فرا رسیده است. روزها و شبها گذشت و نازنین درون پیله به خواب عمیقی فرو رفت.
بعد از مدتی، یک روز آفتابی و زیبا فرا رسید. پیله آرام آرام شکاف برداشت و نازنین از درون آن بیرون آمد. او با تعجب و شادی دید که بالهایش دوباره قوی و زیبا شدهاند. او احساس کرد که تازه متولد شده و آماده است تا دوباره پرواز کند.
نازنین با بالهای جدیدش به آسمان پرواز کرد و به دوستانش که در انتظار او بودند پیوست. همه حیوانات جنگل از دیدن نازنین دوباره خوشحال شدند و با شادی فریاد زدند: “نازنین دوباره به ما پیوست! او دوباره متولد شده است!”
نازنین با دوستانش بازی کرد و از زیباییهای جنگل لذت برد. او به همه حیوانات گفت: “من خیلی خوشحالم که دوباره میتوانم با شما باشم و پرواز کنم. این تولد دوباره به من نشان داد که همیشه امید و صبر داشته باشیم و از تغییرات زندگی نترسیم.”
حیوانات جنگل از حرفهای نازنین درس گرفتند و فهمیدند که تغییرات در زندگی همیشه بد نیستند و میتوانند به ما کمک کنند تا قویتر و بهتر شویم. آنها با شادی و محبت در کنار نازنین زندگی کردند و هر روزشان پر از دوستی و خوشحالی بود.
و اینگونه بود که نازنین، پروانه کوچک و زیبا، با تولد دوبارهاش به همه نشان داد که امید و صبر میتوانند ما را به چیزهای بهتری برسانند. جنگل سبز و زیبا پر از شادی و دوستی بود و همه حیوانات با هم زندگی کردند و از هر لحظه لذت بردند.
پایان