در یک روز آرام و زیبا، دخترکی با نام لیلا در باغچهی خانهش بازی میکرد. لیلا عاشق نجوم و فضا بود و هر شب به ستارگان و ماه در آسمان نگاه میکرد. او همیشه روزی را میخواست که به ماه برود و از نزدیک ببیند چهارشنبههای بزرگ و برجستهاش.
یک روز، پس از شنیدن داستانهایی از ماه از پدر و مادرش، لیلا تصمیم گرفت که به ماه سفر کند. او با یک قایق جادویی که به او داده شده بود، آماده شد. قایق جادویی از چوب درخت بلوط بود و پر از تابشهای نورانی و رنگینکمانی بود که در تاریکی شب ظاهر میشد.
لیلا با کمک دوست خوششانس خود، گربهی سخنگو به نام کیتی، به ماه سفر کرد. کیتی دستورات مهمی به لیلا داد: “وقتی به سمت ماه میرویم، باید دقیقاً به دلیل کهکشان عبور کنیم، تا به ماه برسیم.”
لیلا و کیتی راهشان را با هم پیدا کردند. آنها در مسیرشان به چند دوست جدید همچون ستارهها و پرندگانی با پرهای رنگین برخورد کردند. هر کسی که با آنها میدیدند، با لبخند و شادی آنها را استقبال میکرد.
با گذر زمان، قایق جادویی به سمت ماه پیش رفت. لیلا و کیتی از زیباییهای فضا و منظرههای زیبایی که از پنجره قایق مشاهده میکردند، متعجب شدند. آنها به زودی به ماه نزدیک شدند و همانطور که وارد ماه میشدند، با دیدن دوستان بیشتری که از فضای دیگر به آنها پیوستند، خوشحال شدند.
پس از ورود به ماه، لیلا و کیتی با جمعیتی از موجودات فضایی دوستانه و مهربان ملاقات کردند. آنها به لیلا گفتند که چطور میتواند بر روی سطح ماه پرواز کند و چهارشنبههای بزرگ را از نزدیک ببیند.
لیلا با کمک دوستانش در ماه، شبهایی را با ماهیانه بزرگ و چهارشنبههای برجستهای که از نزدیک مشاهده میکردند، گذراند. او همیشه به خاطر داشت که با دوستی و شجاعت، هر چالشی را میتواند غلبه کند و به هر جایی که دلش میخواهد برود.
وقتی آمدند که باید به خانه برگردند، لیلا و کیتی با یک جشن بزرگ و شاد وداع گفتند. دوستان فضایی شان به او یک هدیه جادویی به یادگار دادند: یک عروسک ماهی با چهارشنبههای بزرگش.
بازگشتن به خانه برای لیلا و کیتی آسان بود. آنها همیشه به خاطر سفر خود به ماه و دوستیهایی که در آنجا برقرار کرده بودند، خوشحال بودند. این سفر به ماه یکی از بهترین ماجراهای زندگی لیلا بود که هرگز فراموش نخواهد شد.
پایان