kindogre

در دهکده‌ای کوچک و زیبا، زندگی می‌کرد یک غول به نام تومی. او یک غول بود، اما نه آن‌چنان بزرگ. او قدش نه بلند بود و نه چاق. به اندازه‌ی دیگر غول‌ها بود، اما در دلش دوست داشت دوستان جدید پیدا کند.

تومی در کنار رودخانه‌ای که از دهکده می‌گذشت، یک خانه‌ی کوچک داشت. خانه‌اش از چوب بلوط بود و با گل‌های رنگارنگی که اطرافش بودند، زیبا می‌درخشید. تومی عاشق طبیعت بود و همیشه صبح‌ها با پرندگان و موجودات کوچک دیگری از طبیعت، صحبت می‌کرد.

یک روز، تومی به جنگلی نزدیک دهکده رفت. او دوست داشت که در جستجوی گل‌های جدید و موجودات عجیب و غریب باشد. در حال پرس و جو، تومی به یک پرنده‌ی کوچک و زیبا برخورد کرد که در یک درخت بلند آویزان شده بود.

پرنده به تومی گفت: “سلام، من پرنده‌ی چهل پره هستم. چه خبر؟”

تومی با لبخندی گفت: “سلام! من تومی هستم، غول کوچک دهکده. تو چقدر زیبا هستی! آیا دوست داری با من دوستی کنی؟”

پرنده با خوشحالی پاسخ داد: “البته که دوست دارم! من از دیدن غول‌ها خوشم می‌آید. تو که غول خیلی خوبی به نظر می‌آیی.”

بین تومی و پرنده‌ی چهل پره دوستی سریعی شکل گرفت. آن‌ها با هم صحبت می‌کردند، با هم بازی می‌کردند و زمان خوبی‌ای را با هم سپری می‌کردند. تومی همیشه به پرنده گوش می‌داد و به او کمک می‌کرد وقتی نیاز داشت.

یک روز، تومی به پرنده گفت: “آیا می‌توانیم به جستجوی یک گل بپردازیم؟ من خیلی دوست دارم یک گل زیبا برای خانه‌ام پیدا کنم.”

پرنده با خوشحالی پاسخ داد: “البته که بله! من می‌دانم جایی که گل‌های زیبایی رشد می‌کنند.”

تومی و پرنده با هم به جستجوی گل‌ها رفتند. آن‌ها گل‌هایی با رنگ‌ها و شکل‌های مختلف پیدا کردند. تومی گل‌هایی با رنگ‌های رنگین و شاد انتخاب کرد و همراه با پرنده، به خانه‌اش برگشت.

او گل‌ها را در اطراف خانه‌اش کاشت و خانه‌ی کوچکش را به یک باغچه‌ی زیبا تبدیل کرد. تومی با یاری پرنده‌ی چهل پره، خوشحالی و زیبایی به دهکده‌ی خود بازگشت.

تومی به عنوان یک غول کوچک، ثابت کرد که اندازه‌ی بدنش مهم نیست، بلکه دل و مهربانیش مهم است. و از آن زمان، او با دوستی و شادی، زندگی خود را ادامه داد و به همه نشان داد که یک غول کوچک هم می‌تواند بزرگ باشد.

پایان