kindfairy

به روستایی دور در دور، جایی که هنوز حکایت‌ها و داستان‌های بسیاری برای گفتن وجود دارد، یک روز زمستانی سرد، درختان برف‌پوشیده و آسمان آبی بی‌انتها، داستان پری‌های مهربان آغاز شد.

در آن روستا، دختر کوچکی به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا دوست داشت باغچه‌ای از گل‌های رنگارنگ داشته باشد و همیشه با پرنده‌ها و حیوانات کوچک درباغچه‌اش بازی می‌کرد. اما یک روز زمستانی، زمین پوشیده از برف شدیدی بر سر آن‌ها آمد و همه چیز را سفید کرد.

سارا در حال بازی در باغچه بود که ناگهان برف آغوشش را گرفت. او به خودش گفت: “چقدر سرد است!” و به سرعت وارد خانه شد. اما وقتی به پنجره خود نگاه کرد، چشمانش به یک چیز شگفت‌انگیز خیره شد.

در باغچه، در همان مکانی که ساعاتی پیش سرد و برفی بود، حالا چندین پری جادویی وجود داشتند. آنها به شکل لباس‌های رنگین و با بالهای جادویی به هر طرف پرواز می‌کردند. اولین پری گفت: “ما از زمین زیر این همه برف خیلی نگران شده بودیم، بنابراین برای کمک به این خانه و مردمش به اینجا آمدیم.”

سارا با لبخند به آنها نگاه کرد و گفت: “ممنونم که آمده‌اید! آیا می‌توانید برف را از باغچه من بردارید؟”

پری‌ها با لبخند بزرگی اطراف خانه و باغچه پریدند و با حرکات جادویی‌شان، همه برف را از گل‌ها و درختان آویخته کردند. باغچه دوباره زنده شد و گل‌های رنگارنگ زیر نور خورشید ظهور کردند.

از آن روز، سارا همیشه با پری‌های مهربان در تماس بود و آنها هرگاه که نیاز بود به او کمک می‌کردند. او دیگر هرگز تنها نبود، چرا که همیشه پری‌هایی برای حمایت و یاری در نزدیکی او بودند، و این دوستی بین او و پری‌ها همیشه باقی ماند.

این بود داستان سارا و پری‌های مهربان، که نشان می‌دهد هرگز باید تنها نباشیم، زیرا دوستان جادویی همیشه پیدا می‌شوند تا به ما کمک کنند.

پایان