tags = [‘خرگوش’, ‘لاکپشت’]
یکی بود، یکی نبود. در یک جنگل سبز و زیبا، خرگوشی به نام خرگوشی و لاکپشتی به نام لاکی زندگی میکردند. خرگوشی بسیار سریع و چابک بود و همیشه دوست داشت با دیگر حیوانات مسابقه بدهد. لاکی، برخلاف خرگوشی، آهسته و با حوصله حرکت میکرد.
یک روز خرگوشی به لاکی گفت: “لاکی، بیا با هم مسابقه بدهیم. من مطمئنم که خیلی زودتر از تو به خط پایان میرسم!”
لاکی با لبخند آرامی پاسخ داد: “خیلی خوب، خرگوشی. من آمادهام. ولی یادت باشد که همیشه مهم نیست چه کسی زودتر به خط پایان میرسد. مهم این است که از راه لذت ببری.”
خرگوشی با خنده گفت: “ما که میدانیم چه کسی برنده میشود! بیا مسابقه را شروع کنیم.”
آنها نقطه شروع را مشخص کردند و جغدی دانا به عنوان داور مسابقه انتخاب شد. جغدی بالای یک درخت بلند نشست و گفت: “آماده… یک… دو… سه… حرکت!”
خرگوشی با سرعتی باورنکردنی شروع به دویدن کرد و به سرعت از لاکی جلو افتاد. او به خودش گفت: “من حتما برنده میشوم! لاکی خیلی کند است.”
بعد از مدتی، خرگوشی احساس کرد که خیلی جلوتر از لاکی است و تصمیم گرفت کمی استراحت کند. او زیر یک درخت خنک دراز کشید و به زودی خوابش برد.
در همین حال، لاکی با آرامش و پیوستگی به راهش ادامه میداد. او از زیباییهای جنگل لذت میبرد، به صدای پرندگان گوش میداد و از بوی گلها لذت میبرد. لاکی هیچ عجلهای نداشت و با حوصله پیش میرفت.
خرگوشی در خواب عمیقی فرو رفته بود و از مسابقه غافل شده بود. اما لاکی با صبر و حوصله به حرکتش ادامه داد و به خرگوشی خوابیده رسید. او لبخندی زد و به آرامی از کنار خرگوشی عبور کرد.
وقتی خرگوشی بیدار شد، خورشید نزدیک غروب بود. او با عجله بلند شد و شروع به دویدن کرد. اما وقتی به خط پایان رسید، با تعجب دید که لاکی قبلاً به خط پایان رسیده و جغدی و دیگر حیوانات جنگل به او تبریک میگویند.
خرگوشی با ناراحتی گفت: “این امکان ندارد! من خیلی سریعتر از لاکی هستم. چطور او برنده شد؟”
لاکی با لبخند مهربانانهای پاسخ داد: “خرگوشی عزیز، مهم نیست چقدر سریع باشی. مهم این است که پیوسته و با حوصله پیش بروی. من از هر لحظه راه لذت بردم و با صبر و حوصله به هدفم رسیدم.”
جغدی دانا نیز اضافه کرد: “بله، خرگوشی. این مسابقه به ما یاد داد که سرعت تنها عامل موفقیت نیست. گاهی اوقات صبر و پایداری نیز میتواند ما را به هدفمان برساند.”
خرگوشی که حالا درس بزرگی آموخته بود، به لاکی لبخند زد و گفت: “حق با توست، لاکی. من از تو یاد گرفتم که همیشه نباید عجله کرد. مهم این است که از راه لذت ببریم و با صبر و حوصله به هدف برسیم.”
از آن روز به بعد، خرگوشی و لاکی دوستان خوبی برای هم بودند و همیشه به هم کمک میکردند. آنها فهمیدند که دوستی و همکاری از هر مسابقهای ارزشمندتر است.
پایان.