خرس خوابالو - خرسی که خوابش نمی‌برد

روزی روزگاری، در جنگلی بزرگ و سرسبز، خرسی مهربان به نام “خوابالو” زندگی می‌کرد. خوابالو، مثل همه خرس‌های دیگر، عاشق خوابیدن بود. اما یک شب، اتفاقی عجیب افتاد. خوابالو نتوانست بخوابد! او در تخت نرم و گرمش غلت می‌زد، اما خوابش نمی‌برد. خوابالو بلند شد و به دوستانش، سنجاب پرانرژی به نام “نوشا” و جغد دانا به نام “داروین” سر زد. او با ناراحتی گفت: “دوستان، نمی‌توانم بخوابم! نمی‌دانم چه کنم.” ...

کودک و خرس - دوستی کودکی با خرس.

بود یک زمانی، در قلمرویی دور افتاده از دهات و روستاها، یک پسربچه به نام آرتین زندگی می‌کرد. آرتین یک کودک شجاع و خوش‌قلب بود که همیشه علاقه زیادی به کاوش در جنگل‌های اطراف خانه‌اش داشت. او هر روز صبح زود از خواب بیدار می‌شد و با یک سبد خرما و پنیر از طریق جاده‌های خاکی به سمت جنگل‌ها می‌رفت. یکی از روزها، آرتین به طرف دلتا جنگل رفت. این بخش از جنگل پر از درختان بلند بود که سایه‌ای پوشاننده ایجاد می‌کردند. آرتین به دنبال گل‌های وحشی بود که برای مادربزرگش می‌آورد. وقتی که در حال دویدن در بین درختان بود، ناگهان صدایی خرسین او را متوجه شد. آرتین که ابتدا از ترس لرزان شد، به آرامی سر برگرداند و یک خرس جوان با چشم‌های قهوه‌ای رنگ و پوست نرم و قهوه‌ای رنگ را در پیش خود ببیند. ...