صبحانه‌ی خوشمزه و دوستان

بود یک روزی در شهر کوچکی، که صبح زود بود و خورشید آرام آرام از پشت کوه بیرون می‌آمد. توی خونه‌ها همه بیدار شده بودن و هوا خنک و نسیمی خوب پر از بوی گل‌های نو بود. درون یک خانه کوچک، لیلا با دوستانش به یک صبحانه‌ی خوشمزه آماده می‌شدند. لیلا یک دختر بچه‌ی خردسال و شاداب بود، با چشمان پر از حسن طبیعت و خندان. او همیشه در حال ماجراجویی بود و دوست داشت با دوستانش وقت خوبی بگذراند. ...