غول برفی - غولی که از برف ساخته شده است

در یک دهکده کوچک و زیبا که همیشه پر از برف و یخ بود، پسربچه‌ای به نام آراد با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. آراد عاشق زمستان بود و همیشه با دوستانش در برف بازی می‌کرد. آنها آدم‌برفی‌های بزرگی می‌ساختند و با گلوله‌های برفی به یکدیگر می‌زدند. یک روز سرد زمستانی، آراد تصمیم گرفت که یک آدم‌برفی خیلی بزرگ بسازد. او با کمک دوستانش شروع به جمع‌آوری برف کرد و یک آدم‌برفی بسیار بزرگ و زیبا ساختند. آراد با هیجان گفت: “بیایید اسم این آدم‌برفی را غول برفی بگذاریم!” ...

غول بزرگ - غولی که در جنگل زندگی می‌کند

در جنگلی دور افتاده و پر از راز و رمز، یک غول بزرگ با نام غریبا زندگی می‌کرد. غریبا، غولی بزرگ ولی با دلی نیکو، همیشه تنها بود و دوستی نداشت. او در کنار یک درخت بلند و پوشیده از برگ‌های سبز، خود را در میان پرتگاه‌های جنگل مخفی می‌کرد. همه موجودات جنگل از او می‌ترسیدند و او را غول بد می‌نامیدند، اما در واقع غریبا فقط یک غول تنها و شکسته‌نفس بود. ...

غول دریایی - غولی که در دریا زندگی می‌کند.

در کنار یک دهکده کوچک و آرام، که درست در کنار دریا قرار داشت، مردمی زندگی می‌کردند که همیشه داستان‌های زیادی از یک غول دریایی می‌گفتند. این غول دریایی به نام “نپتون” شناخته می‌شد. همه می‌گفتند که نپتون غولی مهربان و دوست‌داشتنی است، اما کسی تا به حال او را ندیده بود. یک روز تابستانی، پسر کوچکی به نام علی، که بسیار کنجکاو و شجاع بود، تصمیم گرفت که به جستجوی نپتون برود. او با کلاه و عینک آفتابی‌اش و یک کیسه کوچک پر از غذا و آب، به سمت ساحل رفت. ...

غول مهربان - غولی که به کمک مردم می‌آید

در یک روستای کوچک و زیبا به نام گلستان، مردم با خوشحالی و آرامش زندگی می‌کردند. این روستا پر از باغ‌های سرسبز و گل‌های رنگارنگ بود. اما مردم گلستان یک راز بزرگ داشتند؛ آن‌ها از غولی مهربان که در کوهستان نزدیک روستا زندگی می‌کرد، خبر داشتند. این غول مهربان به نام آرش شناخته می‌شد. آرش برخلاف سایر غول‌ها، دل بزرگی داشت و همیشه به فکر کمک به مردم بود. او بدن بزرگی داشت، اما قلبش از طلا بود. هرگاه مردم به کمک نیاز داشتند، آرش به آن‌ها یاری می‌رساند. ...

غول‌های بازیگوش - غول‌هایی که دوست دارند بازی کنند.

روزی روزگاری در سرزمینی دور، دهکده‌ای کوچک و زیبا وجود داشت که در کنار جنگلی بزرگ قرار داشت. این جنگل پر از درختان بلند و پرندگان رنگارنگ بود. اما آنچه که دهکده را از بقیه جاها متمایز می‌کرد، غول‌های بزرگ و بازیگوشی بود که در جنگل زندگی می‌کردند. این غول‌ها برخلاف غول‌های ترسناک داستان‌ها، بسیار مهربان و بازیگوش بودند و همیشه دوست داشتند با کودکان بازی کنند. یک روز صبح، آریا و دوستانش، لیلا و سامان، تصمیم گرفتند به جنگل بروند و با غول‌های بازیگوش بازی کنند. آن‌ها همیشه از بزرگترها شنیده بودند که غول‌ها خیلی مهربان هستند و با همه بچه‌ها بازی می‌کنند. بنابراین با هم به سمت جنگل حرکت کردند. ...