شیرین‌عقل - دختری که با عقل شیرینش مشکلات را حل می‌کند

در یک دهکده‌ی کوچک و زیبا، دختری کوچک و مهربان به نام شیرین زندگی می‌کرد. شیرین دختری باهوش بود که همیشه با لبخندی شیرین روی لب‌هایش دیده می‌شد. به همین دلیل همه او را “شیرین‌عقل” صدا می‌کردند. او همیشه آماده بود تا به هر کسی که نیاز به کمک داشت، کمک کند. یک روز، وقتی شیرین در باغچه‌ی خانه‌شان بازی می‌کرد، صدای گریه‌ی بلندی را شنید. او به دنبال صدا رفت و به بز کوچکی به نام بزی رسید که در کنار نهر گریه می‌کرد. شیرین با مهربانی پرسید: “بزی، چرا گریه می‌کنی؟” ...

غول مهربان - غولی که به کمک مردم می‌آید

در یک روستای کوچک و زیبا به نام گلستان، مردم با خوشحالی و آرامش زندگی می‌کردند. این روستا پر از باغ‌های سرسبز و گل‌های رنگارنگ بود. اما مردم گلستان یک راز بزرگ داشتند؛ آن‌ها از غولی مهربان که در کوهستان نزدیک روستا زندگی می‌کرد، خبر داشتند. این غول مهربان به نام آرش شناخته می‌شد. آرش برخلاف سایر غول‌ها، دل بزرگی داشت و همیشه به فکر کمک به مردم بود. او بدن بزرگی داشت، اما قلبش از طلا بود. هرگاه مردم به کمک نیاز داشتند، آرش به آن‌ها یاری می‌رساند. ...