همسایههای مهربان
در یک روستای کوچک و زیبا، جایی که گلها همیشه شادانه میخندیدند و آسمان آبی پر از ابرهای سفید بود، یک خانهی کوچک و دوستداشتنی وجود داشت. در این خانه، یک خانوادهی کوچک و خونگرم زندگی میکردند. پدر و مادری مهربان و دو فرزند کوچک به نامهای میلاد و نیکا. همسایههای این خانواده همگی مهربان و خوشقلب بودند. در کنار خانهی آنها، خانهی زیبایی وجود داشت که در آن یک پیرمرد دوستداشتنی به نام دایی محمد زندگی میکرد. دایی محمد پیرمردی بود که همیشه با لبخندی بر لب و با عشق و علاقه به همسایگانش زندگی میکرد. او همیشه در زمینهایش کار میکرد و باغچهی خود را مرتب مینمود. ...