قصههای پاییزی - داستانهایی از پاییز زیبا
روزی روزگاری، در دهکدهای کوچک و زیبا، یک پسر کوچک به نام پارسا زندگی میکرد. پارسا عاشق پاییز بود. هر سال با شروع پاییز، وقتی که برگهای درختان به رنگهای طلایی، نارنجی و قرمز درمیآمدند، پارسا از شادی در پوست خود نمیگنجید. او عاشق این بود که با برگهای خشک شده بازی کند و در هوای خنک پاییزی قدم بزند. یک روز صبح پاییزی، پارسا تصمیم گرفت که به جنگل نزدیک دهکده برود تا ببیند پاییز چه چیزهای جدیدی برای او آماده کرده است. او با کلاه گرم و یک شال گردن رنگارنگ، از خانه بیرون زد و به سمت جنگل راه افتاد. ...