کودک و غول - دوستی کودکی با غول.

در دهکده‌ای کوچک و زیبا، کودکی به نام علی زندگی می‌کرد. علی پسری مهربان و کنجکاو بود که همیشه دوست داشت چیزهای جدید کشف کند. یک روز، وقتی که علی در جنگل بازی می‌کرد، صدای عجیبی شنید. او به سمت صدا رفت و در میان درختان بلند، به یک غار بزرگ رسید. علی با دقت وارد غار شد. او ترسیده بود، اما کنجکاوی‌اش بر ترسش غلبه کرد. داخل غار، غولی بزرگ و غمگین نشسته بود. غول با صدایی آرام و مهربان به علی گفت: “سلام کوچولو، تو کی هستی؟” ...